سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شعر و داستان


عشق توانگری موفقیت

روزی زنی از منزل اش بیرون آمد و دید سه نفر «پیرمرد» با ریش های سفید در مقابل حیاط منزل اش نشسته اند. زن آنها را نشناخت اما با این حال، احساس کرد که آنها گرسنه هستند و به خاطر همین مسئله از آنها دعوت کرد، تا داخل منزل بشوند.
یکی از مردها پرسید؛ که آیا همسر شما داخل منزل هست یاخیر؟
زن پاسخ داد که خیر، همسرم داخل منزل نیست.
آنها پاسخ دادند که نمی توانند وارد منزل شوند تا اینکه همسرزن مراجعت نماید.
غروب شد، وقتی که مرد به خانه بازگشت از زن پرسید: چه اتفاقاتی رخ داده!؟ و زن موضوع را برای او شرح داد.
بعد زن دوباره بیرون از منزل رفت و به آن سه پیرمرد که هنوز در جلوی حیاط منزل نشسته بودند تعارف کرد تا بواسطه ی آمدن همسرش وارد منزل شوند.
یکی از آن سه پیرمرد پاسخ داد که ما نمی توانیم هر سه همزمان وارد منزل شویم؛ او به دوستانش اشاره کرد که او «توانگری و ثروته» دیگری «موفقیت» و من هم «عشق» هستم. اکنون تو به داخل منزل برو و پس از مشورت کردن با همسرت بگو که کدام یک از ما وارد منزل شویم!؟
زن داخل منزل شد و به شوهرش گفت که چه شنیده و شوهر نیز از فرط خوشحالی از خود بی خود شد و گفت: "چه خوب! من می گم که اول «توانگری و ثروت» بیاد تا زندگی ما را در خودش غرق کند.
زن مخالفت کرد و گفت: "عزیزم چرا از «موفقیت» دعوت نکنیم!؟
عروس خانواده در حال گوش دادن حرفهای آنها، در گوشه ای از خانه بود؛ او خودش را داخل بحث انداخت و گفت: "چرا از «عشق» دعوت نکنیم که خانه ی ما را مملو از خودش نکند!؟"
شوهر زن گفت" بهتراست به عقیده ی عروس مان توجه کنیم و از «عشق» دعوت کنیم که وارد منزل ما بشود."
زن به بیرون از خانه رفت و خطاب به آن سه مرد گفت: "کدام یک از شما «عشق» هستید لطفا وارد منزل ما بشوید!؟"
«عشق» بلند شد و شروع کرد به قدم زدن به سمت جلوی درب منزل. دونفر دیگر نیز به دنبال او بلند شدند و راه افتادند.
زن تعجب کرد و به «ثروت» و «موفقیت» گفت: "من تنها از «عشق» دعوت کردم چرا شما درحال داخل شدن هستید!؟"
یکی از آن دو پیرمرد پاسخ داد: "اگر شما «ثروت» یا «موفقیت» را دعوت کرده بودید، دو نفر از ما مجبور بودند که بیرون از منزل بمانند؛ اما زمانی که شما «عشق» را دعوت کردید ما هم باید داخل شویم چرا که هر جایی که «عشق» و «محبت» باشد از پس آن «موفقیت» و «توانگری و ثروت» نیز خواهد آمد."
 



کلمات کلیدی :
¤ مهرنوش| ساعت 11:6 عصر سه شنبه 88/2/29
نوشته های دیگران ( )