شعر و داستان
یادمه که همیشه میگفتی :*
برو من همیشه پشتت هستم ، ولی هیچ وقت فکر اون خنجر
که پشتت قایم کرده بودی رو نمیکردم . . .
اگر باغ نگاهم پر ز خار است ، گلم تاراج دست روزگار است *
به چشمانت قسم ، با بودن تو ، زمستانی ترین روزم بهار است . . .
بر ما سالی گذشت و بر زمین گردشی و بر روزگار حکایتی ... *
امید آنکه آن کهنه رفته باشد به نیکوئی و این نو آید به شادی
قسمت این بود که من با تو معاصر باشم *
تا در این قصه ی پر حادثه حاضر باشم
تو پری باشی و تا آنسوی دریا بروی
من به سودای تو یک مرغ مهاجر باشم
یاد من کردی ولی روزی که دیگر دیر بود *
مهربان گشتی ولی مهر تو بی تاثیر بود
آمدی اما جوانی رفته بود از دست من
عمرم آخر شد ز بس در این سفر تاخیر بود
نگو بار گران بودیم و رفتیم *
نگو نا مهربان بودیم و رفتیم
نگو اینها دلیل محکمی نیست
بگو با دیگران بودیم و رفتیم
گلی از شاخه اگر می چینیم *
برگ برگش نکنیم
و به بادش ندهیم
لا اقل لای کتاب دلمان بگذاریم
و شبی چند از آن را
هی بخواهیم و ببوییم و معطر بشویم
شاید از باغچه کوچک اندیشه مان گل روید
دل تو مثل دلم این همه دل تنگ که نیست*
به خدا جنس دلم مثل دلت سنگ که نیست
همه حرفات پر کذب و پر نیرنگ و فریب
عشق من مثل تو و عشق تو بیرنگ که نیست
تنم این جاست , همه فکر و خیالم پیش تو
تو که آرومی آخه ,تو دل تو جنگ که نیست
وقتی رفتی , واسه من حتی دلت تنگ نشد
خونه ی عشقو شناختن , کار هر سنگ که نیست
شب که می رسد به خودم وعده می دهم *
که فردا صبح حتما به تو خواهم گفت...
صبح که فرا می رسد و نمی توانم بگویم
رسیدن شب را بهانه میکنم...
و باز شب می رسد و صبحی دیگر...
و من هیچ وقت نمی توانم حقیقت را به تو بگویم...
بگذار میان شب و روز باقی بماند که
چه قدر..
دوستت دارم...
کلمات کلیدی :
¤ مهرنوش| ساعت 2:3 عصر دوشنبه 88/1/31
نوشته های دیگران ( )
خانه
وررود به مدیریت
پست الکترونیک
مشخصات من
RSS
Atom
:: بازدید امروز ::
193
:: بازدید دیروز ::
46
:: کل بازدیدها ::
90061
:: درباره من ::
:: لینک به وبلاگ ::
:: آرشیو ::
فروردین 1388
اردیبهشت 1388
خرداد 1388
:: لینک دوستان من::
:: لوگوی دوستان من::
::وضعیت من در یاهو ::
:: خبرنامه وبلاگ ::
:: موسیقی ::