سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شعر و داستان


آنطوری که می توانی باشی


نقاش دوره گردی برای یافتن چند نمونه کاری در یکی از روستاهای بین راه توقف می کند. یکی از نخستین مشتریان او مرد مستی بود که علیرغم صورت کثیف نتراشیده و لباس های گل آلود، با وقار و متانتی که در خود سراغ داشت، مقابل نقاش می نشیند.
پس از آنکه نقاش بیشتر از معمول بر روی چهر? او کار می کند، تابلو را از روی سه پایه بر می دارد و به طرف او دراز می کند.
مرد مست هاج و واج، به مرد خوش لباس و خوش روی تابلو نگاه می کند و می گوید:" این که من نیستم."
نقاش پاسخ می دهد:" من شما را آنطور که می توانید باشید، کشیده ام."



کلمات کلیدی :
¤ مهرنوش| ساعت 7:25 عصر سه شنبه 88/2/8
نوشته های دیگران ( )