سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شعر و داستان


روزی مرد جوانی نزد شری راما کریشنا رفت و گفت: می­خواهم خدا را همین الآن ببینم!!!

 

کریشنا گفت: قبل از آنکه خدا را ببینی باید به رودخانه گنگ بروی و خود را شستشو بدهی...

 

او آن مرد را به کنار رودخانه گنگ برد و گفت: بسیار خوب حالا برو توی آب.

 

هنگامی که جوان در آب فرو رفت، کریشنا او را به زیر آب نگه داشت.

 

عکس­العمل فوری مرد این بود که برای بدست آوردن هوا مبارزه کند. وقتی کریشنا متوجه شد که آن شخص دیگر بیشتر از این نمی­تواند در زیر آب بماند به او اجازه داد از آب خارج شود.

در حالی که آن مرد جوان در کنار رودخانه بریده بریده نفس می­کشید، کریشنا از او پرسید: وقتی در زیر آب بودی به چه فکر می­کردی؟ آیا به پول، زن، بچه یا اسم و مقام و حرفه؟!!

 

مرد پاسخ داد: نه به تنها چیزی که فکر می­کردم هوا بود.

 

کریشنا گفت: درست است. حالا هر وقت قادر بودی به خدا هم به همان طریق فکر کنی فوری او را خواهی دید...  



کلمات کلیدی :
¤ مهرنوش| ساعت 12:51 صبح دوشنبه 88/2/7
نوشته های دیگران ( )