سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شعر و داستان


عشــــــــق واقـعـــــــی

موسی مند لسون , پدربزرگ آهنگساز شهیر آلمانی , به کلی از زیبائی بی بهره بود.
او غیر از قد کوتاه و هیکل ناموزونش , قوز بزرگی هم در پشتش داشت.
روزی موسی در هامبورگ با تاجری آشنا شد که دختر زیبائی داشت به نام فرومیه , وبی درنگ یک دل نه, صد دل عاشقش شد! اما ظاهر نازیبای موسی برای فرومیه زننده و نفرت انگیز بود.
وقتی زمان عزیمت رسید, موسی تمام قدرت و روحیه اش را جمع کرد و از پله های ساختمان بالا رفت و در اتاق فرومیه را کوبید تا برای آخرین بار شاید فرصت گفتگو پیدا کند.
فرومیه زیبائی بهشتی حیرت آوری داشت; اما امتناع او از نگاه کردن به موسی, دل موسی را می آزرد. موسی, سرانجام با شرم پرسید : "شما اعتقاد دارید که پیوند ازدواج در آسمان بسته می شود؟"
فرومیه همچنان که به زمین نگاه می کرد گفت :"بله, شما چی؟"
موسی جواب داد :"بله من هم همین طور. می دانی؟هر پسری که متولد می شود, خداوند دختری را که در آینده به عقد او در می آید, معرفی می کند. وقتی من متولد شدم, عروس آینده ام را برایم تعیین کردند. بعد خداوند گفت:"اما همسرت, قوز خواهد داشت."
من بی درنگ صدا زدم :"آه, خداوندا, زن قوزدار تراژدی بزرگی است .تمنا می کنم قوز را به من بده و بگذار او زیبا باشد."
فرومیه سرش را بالا آورد و به چشمان موسی نگاه کرد. انگار خاطره ای دور و عمیق در ته ذهنش, تکان خورده بود. دستش را جلو آورد و در دست مند لسون گذاشت و مدتی بعد هم همسر وفادار و همیشگی اش شد


کلمات کلیدی :
¤ مهرنوش| ساعت 11:28 عصر یکشنبه 88/3/10
نوشته های دیگران ( )