سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شعر و داستان


خیلی سخته که دلی روبا نگات دزدیده باشی

وسط راه اما ازعشق،یه کمی ترسیده باشی

 خیلی سخته که بدونه واسه چیزی نگرانی ازخودت می پرسی یعنی،میشه اون بره زمانی؟

خیلی سخته توی پاییزباغریبی آشنا شی اما

وقتی که بهار شد یه جوری ازش جداشی

خیلی سخته یه غریبه به دلت یه وقت بشینه بعد به اون بگی که چشمات نمی خواد اونو ببینه

خیلی سخته که ببینی کسی عاشقیش دروغه

چقدر از گریه اون شب،چشم تو سرش شلوغه 

خیلی سخته واسه اون بشکنه یه روز غرورت اون نخواد ولی بمونه همیشه سنگ صبورت

خیلی سخته بودن تو واسه اون بشه عادت 
 دیگه بوسیدن دستات واسه اون بشه عبادت

خیلی سخته که دل تو نکنه قصد تلافی تا که بین دوپرستو نباشه هیچ اختلافی

خیلی سخته اونکه دیروز واسش یه رویا بودیاز یادش رفته که واسش تو تموم دنیا بودی

خیلی سخته بری یکشب واسه چیدن ستاره ولی تا رسیدی اونجا ببینی روزشد دوباره

خیلی سخته که من وتو همیشه باهم بمونیم

انقدعاشق که ندونن دیوونه کدوممونیم
 

2q3w5ti.jpg  



کلمات کلیدی :
¤ مهرنوش| ساعت 3:6 عصر دوشنبه 88/3/4
نوشته های دیگران ( )