• وبلاگ : شعر و داستان
  • يادداشت : كودك
  • نظرات : 0 خصوصي ، 1 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + سعيد 

    سلام خوبي شما روزهاي طلايي و شاد داشته باشي اين داستان كه خوندم ياد اين موضوع افتادم گفتم براي شما بنويسم

    هديه تولد

    مردي دختر سه ساله اي داشت.

    روزي مرد به خانه آمد و ديد كه دخترش گرانترين كاغذ زرورق كتابخانه ي او را براي آرايش يك جعبه كودكانه هدر داده است. مرد، دخترش را به خاطر اينكه كاغذ زرورق گرانبهايش را به هدر داده است تنبيه كرد و دخترك آن شب را با گريه به بستر رفت و خوابيد.

    روز بعد مرد وقتي از خواب بيدار شد ديد دخترش بالاي سرش نشسته است و آن جعبه زرورق شده را به سمت او دراز كرده است. مرد تازه متوجه شد كه آن روز، روز تولدش است و دخترش زرورقها رابراي هديه تولدش مصرف كرده است.

    او با شرمندگي دخترش را بوسيد و جعبه را از او گرفت و در جعبه را باز كرد. اما با كمال تعجب ديد كه جعبه خالي است؛ مرد بار ديگر عصباني شد و به دخترش گفت كه جعبه ي خالي هديه نيست و بايد چيزي درون آن قرار داد. اما دخترك با تعجب به پدر خيره شد و به او گفت كه نزديك به «هزار بوسه» در داخل جعبه قرار داده است تا هر وقت غمگين بود يك بوسه از جعبه بيرون آورد و بداند كه دخترش چقدر دوستش دارد!!

    تولدت مبارک

    پاسخ

    سلام آقا سعيد مرسي خيلي زيبا بود گذاشتمش داخل وبلاگم ممنونم دوست عزيز.