• وبلاگ : شعر و داستان
  • يادداشت : داستاني واقعي
  • نظرات : 0 خصوصي ، 1 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + سعيد 

    سلام صبح دل انگيزت به خير شادي ممنون كه مطالب من را تو وب زدي اميدوارم وب شما هميشه پربارتر و زيباتر از هميشه باشه در مورد عشق نوشتي اين حكايت من چند وقت پيش شنيدم گفتم براي شما هم بنويسم


    عشق توانگري موفقيت

    روزي زني از منزل اش بيرون آمد و ديد سه نفر «پيرمرد» با ريش هاي سفيد در مقابل حياط منزل اش نشسته اند. زن آنها را نشناخت اما با اين حال، احساس کرد که آنها گرسنه هستند و به خاطر همين مسئله از آنها دعوت کرد، تا داخل منزل بشوند.

    يکي از مردها پرسيد؛ که آيا همسر شما داخل منزل هست ياخير؟

    زن پاسخ داد که خير، همسرم داخل منزل نيست.

    آنها پاسخ دادند که نمي توانند وارد منزل شوند تا اينکه همسرزن مراجعت نمايد.

    غروب شد، وقتي که مرد به خانه بازگشت از زن پرسيد: چه اتفاقاتي رخ داده!؟ و زن موضوع را براي او شرح داد.
    بعد زن دوباره بيرون از منزل رفت و به آن سه پيرمرد که هنوز در جلوي حياط منزل نشسته بودند تعارف کرد تا بواسطه ي آمدن همسرش وارد منزل شوند.

    يکي از آن سه پيرمرد پاسخ داد که ما نمي توانيم هر سه همزمان وارد منزل شويم؛ او به دوستانش اشاره کرد که او «توانگري و ثروته» ديگري «موفقيت» و من هم «عشق» هستم. اکنون تو به داخل منزل برو و پس از مشورت کردن با همسرت بگو که کدام يک از ما وارد منزل شويم!؟

    زن داخل منزل شد و به شوهرش گفت که چه شنيده و شوهر نيز از فرط خوشحالي از خود بي خود شد و گفت: "چه خوب! من مي گم که اول «توانگري و ثروت» بياد تا زندگي ما را در خودش غرق کند.

    زن مخالفت کرد و گفت: "عزيزم چرا از «موفقيت» دعوت نکنيم!؟

    عروس خانواده در حال گوش دادن حرفهاي آنها، در گوشه اي از خانه بود؛ او خودش را داخل بحث انداخت و گفت: "چرا از «عشق» دعوت نکنيم که خانه ي ما را مملو از خودش نکند!؟"

    شوهر زن گفت" بهتراست به عقيده ي عروس مان توجه کنيم و از «عشق» دعوت کنيم که وارد منزل ما بشود."

    زن به بيرون از خانه رفت و خطاب به آن سه مرد گفت: "کدام يک از شما «عشق» هستيد لطفا وارد منزل ما بشويد!؟"

    «عشق» بلند شد و شروع کرد به قدم زدن به سمت جلوي درب منزل. دونفر ديگر نيز به دنبال او بلند شدند و راه افتادند.
    زن تعجب کرد و به «ثروت» و «موفقيت» گفت: "من تنها از «عشق» دعوت کردم چرا شما درحال داخل شدن هستيد!؟"

    يکي از آن دو پيرمرد پاسخ داد: "اگر شما «ثروت» يا «موفقيت» را دعوت کرده بوديد، دو نفر از ما مجبور بودند که بيرون از منزل بمانند؛ اما زماني که شما «عشق» را دعوت کرديد ما هم بايد داخل شويم چرا که هر جايي که «عشق» و «محبت» باشد از پس آن «موفقيت» و «توانگري و ثروت» نيز خواهد آمد."

    پاسخ

    مرسي سعيد جان